محمدحسن خان، مشهور به خانلارخان. به نوشتۀ مؤلف مجمعالفصحاء پسر علی مرادخان زند و نوۀ محمدحسن خان قاجار جد اعلای قاجاریه است. وی مقرب دربار فتحعلی شاه قاجار بود، و در سال 1237ه. ق. در کرمان به قتل رسید. این اشعار از اوست: ملک سرشت و کواکب سپاه و مه رخسار جهان پناه و فلک بارگاه و مهرسپهر ولی نواز و مخالف گداز و روشن رای فرشته طینت و آدم نژاد و پاک گهر. مثنوی جمشید و خورشید را هم صاحب الذریعه به او نسبت داده است. (از ریحانه الادب ج 3). و رجوع به الذریعه ج 5ص 133 شود
محمدحسن خان، مشهور به خانلارخان. به نوشتۀ مؤلف مجمعالفصحاء پسر علی مرادخان زند و نوۀ محمدحسن خان قاجار جد اعلای قاجاریه است. وی مقرب دربار فتحعلی شاه قاجار بود، و در سال 1237هَ. ق. در کرمان به قتل رسید. این اشعار از اوست: ملک سرشت و کواکب سپاه و مه رخسار جهان پناه و فلک بارگاه و مهرسپهر ولی نواز و مخالف گداز و روشن رای فرشته طینت و آدم نژاد و پاک گهر. مثنوی جمشید و خورشید را هم صاحب الذریعه به او نسبت داده است. (از ریحانه الادب ج 3). و رجوع به الذریعه ج 5ص 133 شود
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در500گزی خاور نقده و یک هزارگزی جنوب شوسۀ نقده به مهاباد. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 495 تن سکنه است. از گدارچای مشروب میشود. محصولاتش غلات، چغندر، توتون، حبوب و برنج است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در500گزی خاور نقده و یک هزارگزی جنوب شوسۀ نقده به مهاباد. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 495 تن سکنه است. از گدارچای مشروب میشود. محصولاتش غلات، چغندر، توتون، حبوب و برنج است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران، واقع در 9هزارگزی باختر تجریش و 12هزارگزی تهران. ناحیه ای است واقع در دامنۀ کوهستان، سردسیر و دارای 1200 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. در بهار از رود خانه تنگه یونجه زار نیز استفاده می کنند. محصولاتش غلات، یونجه و توت است. اهالی به کشاورزی و چارپاداری گذران میکنند. یک باب دبستان و راه ماشین رو دارد. مزرعۀ یونجه زار کهریزک جزء این ده است. راه امامزاده داود که در تابستان زوار زیاد از تهران و اطراف به آنجا میروند از فرح زاد است. تا فرح زاد راه ماشین رو و از آنجا به بعد مالرو و صعب العبور است. زوار الاغ یا قاطر از فرح زاد کرایه میگیرند و به امام زاده داود میروند. بنابراین در تابستان هنگام حرکت زوار شغل ساکنین این قریه بیشتر چارپاداری است. تابستان در حدود 200 خانوار از تهران برای هواخوری و گذرانیدن ایام گرما در این قریه با اجاره کردن باغچه و خانه ساکن میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران، واقع در 9هزارگزی باختر تجریش و 12هزارگزی تهران. ناحیه ای است واقع در دامنۀ کوهستان، سردسیر و دارای 1200 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. در بهار از رود خانه تنگه یونجه زار نیز استفاده می کنند. محصولاتش غلات، یونجه و توت است. اهالی به کشاورزی و چارپاداری گذران میکنند. یک باب دبستان و راه ماشین رو دارد. مزرعۀ یونجه زار کهریزک جزء این ده است. راه امامزاده داود که در تابستان زوار زیاد از تهران و اطراف به آنجا میروند از فرح زاد است. تا فرح زاد راه ماشین رو و از آنجا به بعد مالرو و صعب العبور است. زوار الاغ یا قاطر از فرح زاد کرایه میگیرند و به امام زاده داود میروند. بنابراین در تابستان هنگام حرکت زوار شغل ساکنین این قریه بیشتر چارپاداری است. تابستان در حدود 200 خانوار از تهران برای هواخوری و گذرانیدن ایام گرما در این قریه با اجاره کردن باغچه و خانه ساکن میشوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
رستم. پسر هرمزد ششم و از سرداران یزدگرد سوم بود. (ولف). پسر فرخ هرمزد و برادر فرخ زاد هرمزد است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشیدیاسمی ص 522). این سردار در حملۀ عرب به ایران به دست سپاهیان بادیه نشین عرب کشته شد و پس از قتل او یزدگرد سوم آخرین خسرو ساسانی از پیش سپاه عرب گریخت و راه خراسان گرفت. (از تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی ص 124). وی سه ماه در قادسیه جنگید و سرانجام در رزمی که میان او و سعد وقاص سردار عرب درگرفت، سعد تیغی بر سر او زد و با یکی دو ضربت دیگر او را هلاک کرد. پس از قتل او برادرش فرخ زاد هرمزد با سپاهی گران به مغرب ایران رسید امایاری او ثمری نداشت و سپاه ایران سرانجام شکست خورد. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2979 شود
رستم. پسر هرمزد ششم و از سرداران یزدگرد سوم بود. (ولف). پسر فرخ هرمزد و برادر فرخ زاد هرمزد است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشیدیاسمی ص 522). این سردار در حملۀ عرب به ایران به دست سپاهیان بادیه نشین عرب کشته شد و پس از قتل او یزدگرد سوم آخرین خسرو ساسانی از پیش سپاه عرب گریخت و راه خراسان گرفت. (از تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی ص 124). وی سه ماه در قادسیه جنگید و سرانجام در رزمی که میان او و سعد وقاص سردار عرب درگرفت، سعد تیغی بر سر او زد و با یکی دو ضربت دیگر او را هلاک کرد. پس از قتل او برادرش فرخ زاد هرمزد با سپاهی گران به مغرب ایران رسید امایاری او ثمری نداشت و سپاه ایران سرانجام شکست خورد. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2979 شود
کنایه از رقاص باشد. (برهان) (آنندراج). رقاص. (ناظم الاطباء). بازیگر: در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام. خاقانی. ، کنایه از مردم سیاحت کننده باشد. (برهان). کنایه از سیاح. (آنندراج). سیاح و سیاحت کننده و مسافر. (ناظم الاطباء)
کنایه از رقاص باشد. (برهان) (آنندراج). رقاص. (ناظم الاطباء). بازیگر: در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام. خاقانی. ، کنایه از مردم سیاحت کننده باشد. (برهان). کنایه از سیاح. (آنندراج). سیاح و سیاحت کننده و مسافر. (ناظم الاطباء)
زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو: به رادی کشد زفت و بد مرد را کند سرخ چون لاله رخ زرد را. اسدی. آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟ آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده. خاقانی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. - رخ زرد گشتن، زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن: شهرشهر و خانه خانه قصه کرد نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد. مولوی
زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو: به رادی کشد زفت و بد مرد را کند سرخ چون لاله رخ زرد را. اسدی. آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟ آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده. خاقانی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. - رخ زرد گشتن، زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن: شهرشهر و خانه خانه قصه کرد نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد. مولوی
بمعنی حرکت دوریست. (آنندراج). گرد گردیدن. بدور خویش گشتن چون سنگ آسیا. مانند گردباد بگرد خویش گردیدن. دور زدن. به دور خود یا بدور چیزی گشتن. به گرد خود گشتن: هست به پیرامنش طوف کنان آسمان آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا. خاقانی. این گفت و نهاد بر زمین دست چرخی زد و دست صبر بشکست. نظامی. گرد سر دولتیان چرخ ساز تا شوی از چرخ زدن بی نیاز. نظامی. سر فروکن یکدمی از بان چرخ تا زنم من چرخها بر سان چرخ. مولوی. بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنائی زدم. سعدی. ، رقص صوفیانه کردن. سماع درویشانه کردن. از سر جذبه و شوق چرخیدن، چون صوفیان: در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ بازان کز آشیان طریقت پریده اند. خاقانی. ، رقصیدن. بدور خود چرخیدن بنشانۀ رقص و پای کوبی و شادمانی: شیر را چون دید در چه کشته زار چرخ میزد شادمان تا مرغزار. مولوی. مه کرد شبی طواف آن کوی صد چرخ دگر بذوق آن زد. طالب آملی (از آنندراج). ، در تداول عامه، راه رفتن. گردش کردن. حرکت کردن بعنوان تفرج و تماشا چنانکه گویند: دیشب در خیابانها چرخی زدیم. تو اینجاها چرخی بزن تا من فلان کس را ملاقات کنم و برگردم. رجوع به چرخ و چرخیدن شود
بمعنی حرکت دوریست. (آنندراج). گرد گردیدن. بدور خویش گشتن چون سنگ آسیا. مانند گردباد بگرد خویش گردیدن. دور زدن. به دور خود یا بدور چیزی گشتن. به گرد خود گشتن: هست به پیرامنش طوف کنان آسمان آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا. خاقانی. این گفت و نهاد بر زمین دست چرخی زد و دست صبر بشکست. نظامی. گرد سر دولتیان چرخ ساز تا شوی از چرخ زدن بی نیاز. نظامی. سر فروکن یکدمی از بان چرخ تا زنم من چرخها بر سان چرخ. مولوی. بعد ازین چون مهر مستقبل نگردم جز به امر پیش ازین گر چون فلک چرخی به رعنائی زدم. سعدی. ، رقص صوفیانه کردن. سماع درویشانه کردن. از سر جذبه و شوق چرخیدن، چون صوفیان: در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ بازان کز آشیان طریقت پریده اند. خاقانی. ، رقصیدن. بدور خود چرخیدن بنشانۀ رقص و پای کوبی و شادمانی: شیر را چون دید در چه کشته زار چرخ میزد شادمان تا مرغزار. مولوی. مه کرد شبی طواف آن کوی صد چرخ دگر بذوق آن زد. طالب آملی (از آنندراج). ، در تداول عامه، راه رفتن. گردش کردن. حرکت کردن بعنوان تفرج و تماشا چنانکه گویند: دیشب در خیابانها چرخی زدیم. تو اینجاها چرخی بزن تا من فلان کس را ملاقات کنم و برگردم. رجوع به چرخ و چرخیدن شود
شیرازی. نامش صفربیک و مردی سیاح، درویش منش و قلندرمشرب بوده است. در مراتب الفاظ چندان تتبعی نداشته وبرحسب طبع غزلی موزون می سروده است. از آثار اوست: در روزگار هرکه عزیز است خوار تست این حکم تازه ای است که در روزگار تست چون من ز جور خویش مرنجان رقیب را گر دشمن من است ولی دوستار تست. و از غزل دیگرش: گفتم روم که چشمت مایل به خواب ناز است بگشود زلف و گفتا بنشین که شب دراز است. (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 382)
شیرازی. نامش صفربیک و مردی سیاح، درویش منش و قلندرمشرب بوده است. در مراتب الفاظ چندان تتبعی نداشته وبرحسب طبع غزلی موزون می سروده است. از آثار اوست: در روزگار هرکه عزیز است خوار تست این حکم تازه ای است که در روزگار تست چون من ز جور خویش مرنجان رقیب را گر دشمن من است ولی دوستار تست. و از غزل دیگرش: گفتم روم که چشمت مایل به خواب ناز است بگشود زلف و گفتا بنشین که شب دراز است. (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 382)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است